حسرت

ادبی

حسرت

ادبی

انجماد

چه تکاپوی سیاهی

وسط این همه جنجال عجیب

و چه دلمرده نگاهی

پشت هر پنجره بسته خواب

نفس سرد نموری که پس حاشیه هاست

روی هر برگ چنار

روی ریگ ریگ ته گلدان است

پشت هر دیواری

زمزمه فریادیست

و تهی مانده پر از وحشت یک فصل غریب

باز هم می لولند

مسخ یک دوره بخت برگشته

که پس هر برگی

         انجمادی ست

از آن تیره شب سرد و نمور

16/11/85

قفس و نفس

از قفس زنگ زده افکارم

حس های کشته ام

چهار دیواریهای خاموش

فردا نه فرداها را فراریم

صدای هق هقی تلخ

کسی شاملو می خواند

کوچه های تاریخ را می نویسند

چه بد

هوای قفسم تنگ شده

نفسم نمی آید

آه از حس های پوشالی

نمازهایم بی وضو

صبح ها و صبحهای دیگر

کلمات مرده جان می گیرند

چاقو به دست

یکی این قفس را باز کند

نفسم نمی آید

۴/۵/۸۷

مهمانی شب

امشب دستانت مهمانی من

وتمام نگاهت

عریان

سخت می شود نگفت

جام چشمانت را

لبخند ها را

ستاره می شمرم

تا خویش را از تو بیابم

صحبتی نمانده جز نگاه

وتو در کالبد شب        دوباره می رقصی

ماه را یا مهتاب

ستاره های چشم هیز

غریبه های بد

می خوانی

می خوانم

دوباره زلزله آمد

و تو و من می مانیم

اول راه

۴/۵/۸۷