حسرت

ادبی

حسرت

ادبی

روزنه

نمی دونم تو می دونی

تو اوج تاریکی قلبم نازنین

توی تمام بودن و نبودنهام

تو سقف سلول غرور و کینه هام

یه روزنه است

که نور می پاشه روی من

روی تمام خستگی

روی سیاهیهای قلب و سینه ام

روی وجود مرده بی کینه ام

                                 تو می دونی

نه نمی دونی

چه سخته چشم به روزنه تا به سحر

چه سخته مرگ انتظاری لای در

چه سخته دست به التماس

چه سخته بی امید بودن دلی

۱۹/۹/۸۱

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد