حسرت

ادبی

حسرت

ادبی

باغچه

پشت سروهای شسته روفته قد علم کرده 

هنوز بوی پائیز 

               شنیدنی است 

تمام پستوی لاله عباسی ها را 

می توان کنار گذاشت 

اما صدای این کلاغهای تیره روز 

از فراسوی سرو ها  چنارها 

کجائید 

مترسکهای باغچه کلم کاری شده 

 دیروز ها را نیز چمن بکارید  

 صف به صف نشسته تا ابد  

 ساعت های شبنمی صبحگاه 

برگهای خیس و لال سپیدارها را می توان نوشت  

تا کجا باید قدم زد 

همه جا وحشت گستاخی پائیز است 

جز این قد علم کرده ها را 

سرو های جار چی 

سرود ایستادگی می خوانند 

تازه رنگهای گرفته شده 

 روی زرد سپیدارها را سرخ تر کن 

اینجا تمام فصل ها را  

می توان نوشت 

                   خواند 

می توان از حفظ خواند 

کلاغهای بی کار سنگ می خواهید 

ببرید صدایتان را 

هنوز من زنده ام./  

عباس اسدی