حسرت

ادبی

حسرت

ادبی

سلام

در پستوی ذهنت از من به یادگار           اشکی

تمام سحر های آفتابی چشمانم

کاش تمام نوشته هایم اسم تو بود

کاش تو را می شد نوشت




نامه هایم در رد نگاهی          خیس

اشتباه قلم بود تو را تو نوشت

و من که تو را تو می دانم

خجالت کاغذم تا شده




اشکهایم نصیب تمام پیشانی سفیدش

پشت به پشت سطرهای خجل

سیاهی شب را می ماند

و تو را سپیدی یک باز مانده یا نمانده

باز سلامم می کنی./


عباس اسدی

۸۷/۱۱/۱۴

ترانه ات

هرزه گی های قلم 

نانجیب مانده های کاغذم سیاه 

بنویس 

تا رقص گیرم  

در نت های باران 

ترانه ام 

شرمی آمیخته حرف اولم 

هنوز بوی دهانم ترانه ات 

و رقص نت ها 

شهوتی عظیم کاغذم را سیاه کرد 

 زایشی نجیب  

 ترانه های هر شبم 

باران می بارد 

 

 

عباس اسدی