بیگانگان شهر با دستهایی از غلاف خون برآمده
دیوارهای خشتی حرمتها را
خیال باطل آلوده اند
بد مستی های شبانه
ذهن های متروک
گناه آلود پیش می روند
اینجاست که تکفیر
صلیب رهبانیت به دست می گیرد
زالوهای گناه تا عمق کلامها
نگاههاست
عبور سیاهیها را می توان شمرد
اینجاست سر به زیر و نجیب
بیگانگی خویش را اعتراف می کنید
شرم هزاران آئینه شکسته
درون دستهایتان
مرگ کدامین حرمت را باور می کنید ./
عباس اسدی
سلام.خوب هستین؟ممنون از اینکه بهم سر زدین.من آپم ومنتظر حضور گرم شما.موفق باشین.بای