حسرت

ادبی

حسرت

ادبی

اعجاز عشق

تداوم ریزش پائیزی امیدهایم

غصه های تو

علت گریه های آسمانی زلال

اشک های تو

پنجره های انتظار 

دلواپس لحظه لحظه های نگاهت 

اینجا را به نام تو شعر می خوانم

تمام کلماتم خمار

توصیف تو را شراب شعر می کنم

فاصله ای نیست تا رسیدنم

هنوز جای حد بد مستی ام را بوسه می زنم

امید های زندگی بخش هر نسیم

تنفس هوای تو

کجا را می توانم گذشت

ردیست از کلام تو باقی بر تمام صفحه های دل

و چه ساده 

گفته های خویش را به تو نسبت می دهم

هر کدام که بریدیم 

من بودم 

من

دوست داشتنت اعجاز همیشگی زندگیم./

عباس اسدی

بیگانگی

بیگانگان شهر با دستهایی از غلاف خون برآمده  

دیوارهای خشتی حرمتها را 

خیال باطل آلوده اند 

بد مستی های شبانه  

ذهن های متروک   

گناه آلود پیش می روند 

اینجاست که تکفیر 

صلیب رهبانیت به دست می گیرد 

زالوهای گناه تا عمق کلامها 

نگاههاست 

عبور سیاهیها را می توان شمرد 

اینجاست سر به زیر و نجیب 

بیگانگی خویش را اعتراف می کنید 

شرم هزاران آئینه شکسته  

درون دستهایتان 

مرگ کدامین حرمت را باور می کنید ./

عباس اسدی

باغچه

پشت سروهای شسته روفته قد علم کرده 

هنوز بوی پائیز 

               شنیدنی است 

تمام پستوی لاله عباسی ها را 

می توان کنار گذاشت 

اما صدای این کلاغهای تیره روز 

از فراسوی سرو ها  چنارها 

کجائید 

مترسکهای باغچه کلم کاری شده 

 دیروز ها را نیز چمن بکارید  

 صف به صف نشسته تا ابد  

 ساعت های شبنمی صبحگاه 

برگهای خیس و لال سپیدارها را می توان نوشت  

تا کجا باید قدم زد 

همه جا وحشت گستاخی پائیز است 

جز این قد علم کرده ها را 

سرو های جار چی 

سرود ایستادگی می خوانند 

تازه رنگهای گرفته شده 

 روی زرد سپیدارها را سرخ تر کن 

اینجا تمام فصل ها را  

می توان نوشت 

                   خواند 

می توان از حفظ خواند 

کلاغهای بی کار سنگ می خواهید 

ببرید صدایتان را 

هنوز من زنده ام./  

عباس اسدی