شبهای یک خیال ترم خواب می شود
با ماه
چه آرزویی کنم تو را
شوق نگاهی ندارم ای دریغ
امید را به شام کدامین پسین کشم
از لحظه ات رهایی نمانده است
وین تار و پود منی را که یاد توست
مهتاب ترین لحظه ای خدا
در باورم خیال تو را می کشم
گناه
شبهای یک نگاه تو را در خیال خویش
این باورم
شب و روسیاهی ام
12/07/88
قشنگ بود امیدوارم همیشه موفق باشی !
دورد
وبلاگی قشنگی دارید Really Goodn
خوب اگه به تبادل لینک اماده ای
فقط کتاب ارابه خدایان موجود است که در وبلاگم هست.
اگه با شعرها اسم شاعراشونو هم بذاری بهتر میشه
سلام
شعر زیبایی بود
وقتی به رو ز میشی خبر بده
با یک غزل
تو را من
چشم در راهم
به امید دیدار
تو به فکر بازیِ خود
من به فکر این تهاجم
تو به فکر کاردستی
من تو بن بستِ شما گم
تو دلت غوغائی بر پاست
قصه ی دیروز و فرداست
یه حکایت از گذشته
قلبی که تنهای تنهاست
تو سکوتت یه بغل حرف
معنیِ عاشقی کمتر
حسرتِ روزای روشن
از من و ستاره برتر
طالع ما چه جسور بود
خودخوری با حرفِ زور بود
رنگی از عالم باقی
انگاری یه قصر نور بود
تو نه همزادی واسه من
که بخوام ازت جدا شم
نه تو دل بحث و اشاره
که بخوام یه نم ندا شم
تو سکوتت یه بغل حرف
ذره ای سادگی بیشتر
از تو تا اینور واژه
همه مرغای هوا پر ٢
دلِ آبیَـم واسه تو
یه نفس خونه می باره
نه که قصه خوندنی نیست
غربتِ تازه میاره
خیالِ اون قصر نوره
عشقی بودنم چه جوره
نگو روشن شده روزات
واسه من سادگی گوره
اگه این کلبه خرابه
نداره قابلتو جون
بدون ارزون نفروختم
زیر دِینی کهنه مهمون
توی روزای بهاری
سهم من هِی بی قراری
کاراتو یه دور مُرور کن
سورپریز برام چی داری
نقشه های تو همش کشک
قسمتِ تو هم شده اشک
زندگی بازیچه نیستش
به گذشته نبریم رَشک
اگه این کلبه خرابه
واسه تو معنائی داره
خونه ی دلت همینجا
دستامون خـدائی داره . . .